ღ♥ღ تنهایی ღ♥ღ

نگاهت را به من بسپار…

 

نگاهت را به من بسپار
و دستهایت به دستانم
دلت را بر دلم بربند
و با من ، عازم این راه بی تاب شو
بیا با من
به جایی دور
به دشت سادگی هایم
به رویاهای شیرینم
بیا با من
به این بزم شبانگاهی
غمت را پشت در بگذار
بیا و خنده را با خود
به مهمانی ببر امشب
بیا با من
خیالت را به من بسپار
بیا با آب رودخانه
نگاهت را بشور
آرام و آهسته
بیا و جور دیگر بین
بیا و با صدای من
دلت را غسل شادی ده
بیا اینجا…بیا با من
به این بزم شبانگاهی
نگاهت را …دلت را…دست هایت را
به من بسپار

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نیا باران

 

نیا باران زمین جای قشنگی نیست,من از اهل زمینم خوب میدانم

که گل در عقد زنبور است

ولی سودای بلبل دارد و پروانه را هم دوست میدارد

 

 

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آخرین رقص عاشقانه

 

روی تپه بودند. آفتاب داشت غروب می کرد. آن دو داشتند می رقصیدند. ابرها در افق به رنگ نارنجی و بنفش در آمده بودند. دختر خوشحال و سرمست می خواند:

این گیوتین است و آن نبات

این برای مرگ است و آن برای حیات

می چرخیدند وتاب می خوردند. و پسر محو صورت او شده بود که با حاشیه موهای سیاهش شبیه به عکس های مراسم سوگواری شده بود.
جلاد بیا، آماده شو
معشوقم اینجاست، منتظر تو
پسر خم شد. پیشانی اش را بوسید و او را بلند کرد. او با خوشحالی خندید. پسر به یاد نمی آورد آخرین باری را که او را اینقدر خوشحال دیده بود.

روی تپه می رقصیم، در تیغستان می گردیم
می خوریم، می نوشیم، شادیم تا نفس در سینه داریم

و اولین ستاره ها در آسمان پدیدار شدند. پسر در مقابل دختر خم شد. از موهای هر دوشون عرق می چکید. دختر لبخند زیبایی بر لب داشت. زیباتر از آسمان بالای سرشان. و گفت " وقتشه، وقت بیدار شدنه"

پسر بیدار شد. جای او روی تخت خالی بود . و او تنها بود.

 

 

حلقه اش را دستش کرد و از رختخواب بلند شد.



 

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

کاش...

                      

کاش یک شب تا سحر عاشق شویم

راز عشق پونه ها را بشنویم

کاش دریا را کمی باور کنیم

از شراب عشق لب را تر کنیم

بارش احساس را معنا کنیم

سیب سرخ عشق را پیدا کنیم

کاشکی خالی تر از پر می شدیم

یک زمان رنگ کبوتر می شدیم

کاشکی با عشق تنها می شدیم

عاقبت دریای دریا می شدیم

 

 



 

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 ... 96 97 98 99 100 ... 118 صفحه بعد

درباره وبلاگ

در این شهر صدای پای مردمی است که همچنان که تو را میبوسند طناب دار تو را میبافند مردمی که صادقانه دروغ میگویند و خالصانه به تو خیانت می کنند ! در این شهر هر چه تنها تر باشی پیروزتری!!


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , agasaeed.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM