ღ♥ღ تنهایی ღ♥ღ

مسافرت

مدیر به منشی میگوید: « برای یک هفته باید بریم مسافرت، کارهات رو روبراه کن. » منشی به شوهرش زنگ میزند و میگوید: « من باید با رئیسم بروم سفر کاری، کارهات رو روبراه کن. » شوهر به نامزد سابقش زنگ میزند و میگوید: «زنم یک هفته میرود ماموریت، کارهات رو روبراه کن. » نامزد سابق هم که هم که تدریس خصوصی میکرد، به شاگردش زنگ میزند میگوید: « من تمام هفته مشغولم نمیتوانم بیایم. » پسر به پدربزرگش زنگ میزند و میگوید: « معلمم یک هفته کامل نمیآید، بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم. » پدر بزرگ که اتفاقاً همان مدیر شرکت است به منشی زنگ میزند و میگوید: « مسافرت را لغو کن من، با نوه ام سرم گرم است. » منشی به شوهرش زنگ میزند و میگوید: « ماموریت کنسل شد من دارم میآیم خانه. » شوهر به نامزد سابقش زنگ میزند و میگوید: « زنم مسافرتش لغو شد، نیا که متاسفانه نمیتوانم ببینمت. » نامزد سابق به شاگردش زنگ میزند و میگوید: «کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میآم که برویم سر درس و مشق. » پسر به پدر بزرگش زنگ میزند و میگوید: «راحت باش برو مسافرت، معلمم برنامه اش عوض شد و میآید. » مدیر هم دوباره گوشی را بر میدارد و به منشی زنگ میزند و میگوید: «برنامه عوض شد حاضر شو که برویم مسافرت…»

 

نکته: صداقت ، درستی و قابل اعتماد بودن، به نویسنده: saeed ׀ تاریخ: پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:,

׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم

با عقل آب عشق به یک جو نمیرود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز

صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست

عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست

شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم

باور مکن که طعنهی طوفان روزگار

جز در هوای زلف تو دارد مشوشم

سروی شدم به دولت آزادگی که سر

با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم

دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان

لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم

هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب

ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم

لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی

تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم

ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار

این کار تست من همه جور تو میکشم

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

قهرمانان پارالمپیک

 

چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک ( المپیک معلولین ) در شهر سیاتل آمریکا ۹ نفر از شرکت کنندگان دو۱۰۰متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند.

همه این ۹ نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم. آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پارالمپیک شود.

ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد. این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد.

هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند، آنها ایستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند

یکی از آنها که مبتلا به سندروم داون (عقب ماندگی شدید جسمی و روانی) بود، خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت: این دردت رو تسکین میده.

سپس هر ۹ نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند.

در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و ۱۰ دقیقه برای آنها کف زدند

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 ... 40 41 42 43 44 ... 118 صفحه بعد

درباره وبلاگ

در این شهر صدای پای مردمی است که همچنان که تو را میبوسند طناب دار تو را میبافند مردمی که صادقانه دروغ میگویند و خالصانه به تو خیانت می کنند ! در این شهر هر چه تنها تر باشی پیروزتری!!


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , agasaeed.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM