ღ♥ღ تنهایی ღ♥ღ

بعد از ۳ سال

۱۷ ساله بودم که به یکی از خواستگارانم که پسر نجیب و خوبی بود جواب مثبت دادم.

اسمش محمدرضا بود پسر معدب و متینی بود، هر بار که به دیدنم می آمد غیرممکن بود دست خالی بیاد.

ما همدیگرو خیلی دوست داشتیم. چند ماه اول عقدمان به خوبی گذشت تا اینکه رفتار و اخلاق محمدرضا تغییر کرد. کمتر به من سر می زد و هر بار که به خونشون می رفتم به هر بهانه ای منو تنها میگذاشت و از خونه بیرون می رفت

دیگه اون عشق و علاقه رو تو وجودش نمی دیدم.

هر بارم ازش می پرسیدم مفهوم کارهاش چیه ؟ از جواب دادن تفره می رفت و منکر تغییر رفتارش می شد.

موضوع رو با پدر و مادرم در میون گذاشتم، ولی اون ها جدی نمی گرفتن و حتی باور نمی کردن، هر طور که بود و به هر سختی که بود روزهامو سپری میکردم تا یکی از روز ها که به خاطر موضوعی به خونمون اومده بود تصادفی با یکی از اشناهای دورمون که رئیس کلانتری یکی از استان هاست (و ما بهشون میگیم عمو ) روبرو و آشنا شدن و یکباره تمام چیزهایی که من و خانواده ام متوجه نشدیم رو فهمید و با پدرم در میون گذاشت. تازه پدرم متوجه شد که من دروغ نمی گممن ناز نمی کنممن نمی خوام جلب توجه کنمبله عموم متوجه شد که محمدرضا اعتیاد داره و با تحقیقات عموم و همکاراش متوجه شدیم که یه دختر فراری رو هم عقد موقت کرده وخرید و فروش مواد هم از کارای جدیدشه شنیدن این حرف ها واسم خیلی سخت بود.

محمدرضا و این همه خلافنه

زن دومنه

بچهوای

اون دختر به خاطر اینکه محمدرضا اونو رها نکنه سریعا بچه دار شد.

سه سال طول کشید تا بتونم ازش جدا شم. سه سال تمام پله های دادگاهو پایین و بالا رفتم. تا تونستم خودم راحت کنم

خیلی بهم سخت گذشت محمدرضا به طلاق رضایت نمی داد.

می گفت بهم علاقه داره و

با تهدید های عموم وبخشیدن مهریه ام بعد از۳ سال عذاب و سختی وآزار تونستم ازش جدا شم.

الان چند سالی از اون ماجرا می گذره و

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 


اگر خداوند ؛

یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد

من بی گمان

دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا

آنگاه نمیدانم براستی خداوند کدامیک را میپذیرفت !

( دکتر شریعتی )

 

 

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 


هرچه آید به سرم باز بگویم  می گذرد

وای از این عمر که با " می گذرد " می گذرد...

 

 

 

 

 

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

" شما " گرچه واژه محترمی است

اما " تو " شدن

لیاقت می خواهد...

 

 

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀


لعنت به اونایی که نه لیاقت موندن دارن و

نه جسارت رفتن

هی میرن و بر می گردن و

گند می زنن به زندگی آدم...




 

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 ... 76 77 78 79 80 ... 118 صفحه بعد

درباره وبلاگ

در این شهر صدای پای مردمی است که همچنان که تو را میبوسند طناب دار تو را میبافند مردمی که صادقانه دروغ میگویند و خالصانه به تو خیانت می کنند ! در این شهر هر چه تنها تر باشی پیروزتری!!


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , agasaeed.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM